به گزارش آژانس خبری تبریزمن به نقل از فارس یک سال از شیوع «ویروس کرونا» می گذرد، ویروسی که در این مدت زندگی و معیشت همه افراد جامعه را تحت تاثیر قرار داده و سبک زندگی جدیدی را به آنها تحمیل کرده است.
در این میان افرادی هم وجود دارند که به دلیل شرایط جسمی و روحی حتی در شرایط عادی نیز با چالش های مواجه اند و برای گذران زندگی و امور روزمره و حتی ترددشان در شهر نیازمند کمک گرفتن از دیگران هستند، اما حالا با فراگیری پاندمی کرونا نه تنها زندگی، بلکه امرار معاششان نیز به مراتب دشوارتر شده است.
صحبت از قشر معلول جامعه است، قشری که بیشتر از بقیه مردم در برابر کرونا به محافظت نیاز دارند اما در برنامه های حمایتی نه تنها به این افراد توجه چندانی نشده بلکه عملا در هیاهوی مشکلات ناشی از کرونا فراموش شدهاند.
«معیشت معلولان صد در صد کاهش پیدا کرده است. اکثر معلولان شغل ثابت ندارند و شغلهای کاذب و نیمه وقت دارند که متاسفانه در اثر کرونا نیز اکثر شغلهای معلولان آسیب دیده است». این مطلب را کامران عاروان، رئیس جامعه معلولین کشور گفته است.
برای بررسی وضعیت میدانی برخی از دستفروشان توانخواه به سراغ تعدادی از آنها در محلههای مختلف تبریز میرویم تا درباره شریط زندگیشان در عصر کرونا با آنها گفتوگو کنیم.
مقصد اول: سنگ فرش تربیت
در گوشهای از یک ساختمان قدیمی ایستاده، کاپشن کهنه و رنگ پریده ای بر تن دارد، صورتش از شدت سرما سرخ شده، گاهی عصای سفیدش را به زمین میکوبد و از رهگذرانی که بدون توجه به او رد میشوند، میخواهد تا کبریتی بخرند.
نامش مجید اخوان و متولد سال ۱۳۶۴، جوان روشن دلی که اخیرا ازدواج کرده است. او از ساعت ۱۰ صبح تا ۷ عصر در سنگفرش تربیت دستفروشی میکند، خودش که می گوید دوست دارد عین مردم عادی، ۸ ساعت کار کند، ۸ ساعت با خانواده خود سپری کند و ۸ ساعت هم بخوابد.
مجید ۹ سالی می شود که از طریق دستفروشی امرار معاش می کند. او در تابستان جوراب و در زمستان هم کبریت میفروشد.
میگوید: «درآمد ثابت و خوبی ندارد ولی در عوض خدا خیلی هوایش را دارد. گاهی از شدت سرما، فکام قفل میشود و حتی نمیتوانم با صدای بلند کبریتهایم را بفروشم».
مجید دوست ندارند دستش را جلوی بقیه دراز کنند، او گدایی را زشت و مزموم می داند؛ بنابرین ترجیح می دهد دست فروشی کند ولی هرگز گدایی نکند.
او در این خصوص می گوید: «مردم زیادی هستند که فقط پول میدهند و کبریتی نمیخواهند ولی من پول آنها را پس میدهم زیرا این حس بدی به من میدهد و اصلا دوست ندارم کسی به من نگاه تکدیگر داشته باشد زیرا من تا به امروز با زور بازوی خودم تلاش کردم و جز خدا محتاج کسی نبودم».
او ادامه می دهد: «باور کنید خوشبختی در همه جا هست و فقط کافیست با جان و دل نگاهش کنی و شاید از نظر عامه، من یک بدبخت باشم ولی به عقیده خودم من یک جوان خوشبخت هستم که آن بالایی، من را لایق این دانسته است که در این جهان فرصت زندگی دهد».
مقصد دوم: میدان ساعت
مادرزادی از ناحیه دست و پا دچار معلولیت است، چند دفعهای به زحمت ترازو را تنظیم میکند. در نگاهش مهر موج میزند. با معصومیت خاصی از مردم میخواهد تا خودشان را وزن کنند، واژه قابل توجهی برای عرضه کارش ندارد زیرا صحبت کردن برایش سخت است.
روی ترازو می روم و خودم را وزن میکنم و سوالاتم را میپرسم. آقای همتی میگوید: «دو ساعتی است که اینجا هستم ولی جز شما، کسی خودش را وزن نکرده است، البته اکثر خانمها وزن ایدهآل دارند ولی نمیدانم چرا آقایان علاقهای به وزن کردن خود ندارند».
آقای همتی نیز با وجود همه سختی ها و مشکلات حاضر نیست دستش را پیش کسی دراز کند. او می گوید: «دوست ندارم تا خانوادهام فکر کنند که یک سرپرست بیغیرت دارند بلکه میخواهم همیشه روی من حساب باز کنند و بدانند که یک حامی دارند که نان حلال سر سفرهاشان می برد».
البته تعدادی از معلولان نیز تمایلی به گفتوگو ندارند و خجالت میکشند.
یکی از این معلولان اجازه نمیدهد تا عکسی از او بگیریم زیرا میگوید که فرزندش فکر میکند، پدرش در یک اداره کار میکند و اگر ببیند که در گوشه خیابان نشسته و در حال جوراب فروشی است، ناراحت میشود یا معلول دیگری که در اطراف استانداری گاری به دست به این طرف و آن طرف میرود تا باری را حمل کند، نه میخواهد عکسی از او منتشر و نه نامی برده شود چراکه گمان میکند مانند برخی مسوولان نزدیک انتخابات به سراغشان رفتهایم تا عکس یادگاری با او بگیریم!
مقصد سوم: بازار شیشهگر خانه
«وقتی بچه بودم و فهمیدم که با بچههای هم سن و سالم کمی متفاوت هستم، غصه خوردم،حس میکردم که هیچ کاری از دست من برنمیآید ولی مادرم آن زمان یک حرفی به من زد که همیشه آویزه گوشم هست و آن این بود که فردی که بتواند کاری کند ولی خود را سربار جامعه بداند و هیچ کاری نکند از رحمت خدا دور خواهد شد». اینها را «حاج رسول» میگوید.
زیر سردَرِ بازار شیشهگر خانه نشسته و خیارشور و برگ مو میفروشد. ۵۶ سال دارد، متاهل و دارای سه فرزند است. هر روز از منطقه اندیشه به بازار تبریز میآید و ۲۱ سالی است که در این منطقه دستفروشی میکند.
او میگوید: «همه ما چه پولدارترین فرد شهر و چه منِ فقیر ۲۴ ساعتمان را شب میکنیم، جوانیمان میگذرد و میل خواستنهای زیادی در ما فروکش میکند و یک روزی به یک عکس روی اعلامیه تبدیل شده و در همین سردر چسبیده میشود پس بهتر است که تا جان داریم آن را در راه حلال صرف کنیم».
مقصد چهارم: روبه روی استانداری آذربایجانشرقی
در دوران نوجوانی و همزمان با تحصیل، در یک تولیدی جعبه کار هم میکرده، اما در اثر یک سانحه برق گرفتگی، همه انگشتان دستش قطع می شود. کاپشن سفیدی بر تن دارد و دستهایش را زیر آستین کاپشناش پنهان کرده است.
اسمش علی است. اگرچه جسما ۴۵ ساله است اما چهرهاش خیلی بیشتر نشان میدهد. او هر روز ساعت ۶ صبح از خانهاش که در منطقه سهند است به بازار آمده و بیش از ۱۲ ساعت کار میکند. درآمد آنچنانی ندارد و از یک طرف هم باید جهیزیه دخترش را هم تهیه کند تا شرمنده خانوادهاش نباشد.
علی به برکت کسب روزی حلال بسیار اعتقاد دارد و می گوید: «کار، عار نیست و کاش همه به این باور برسند ولی هر کاری هم کار نیست و بهترین کار همان کاری است که برای کسب روزی حلال باشد».
مقصد پنجم: خیابان رضایینژاد
سال هاست حضور مادر و پسری دستفروش در کنار خیابان منتهی به رضایینژاد و حافظ خودنمایی می کند.
هادی مادرزادی از ناحیه دست و پا معلول است. مادرش به خاطر اینکه هیچ خطری هادی را تهدید نکند و البته کمک حال او هم باشد هر روز صبح با پای پیاده پسرش را با ویلچر به این منطقه میآورد تا دستمال کاغذی بفروشند.
هادی ۳۷ سال دارد و لباسهای زهوار در رفتهای بر تن دارد؛ برای در امان ماندن از سرمای زمستان پاهایش را زیر پتو پنهان ساخته و به همراه مادرش در کنار مسجد محله بساط پهن کرده اند و در انتظار عابرانی هستند تا شاید از آنها دستمال کاغذی خریداری کنند.
چادر مادر هادی نیز دست کمی از لباس پسرش ندارد. او از نگاههای نامناسب و پچ پچهای ترحمی گلایه میکند و دوست دارد تا یک کانکس برای فروختن میوه داشته باشد تا بلکه از این راه هزینه زندگی خود و پسرش را مهیا کند.
مقصد ششم: آبرسان
اگر از مسیر آبرسان عبور کرده باشید حتما با یک پسر دارای مشکل سندروم داون مواجه خواهید شد، پسری که جلوی یک مغازه شیک لباس فروشی نشسته و بیسکوئیت و فرفره میفروشد.
میانه خوبی با دوربین و عکس ندارد و نمیتواند به خوبی حرف بزند و تنها چند کلمه «تورا خدا، بخر» را میتواند ادا کند.
مقصد هفتم: هفت تیر، روبروی بیمارستان شمس
اگر مسیرتان به این سمت خورد حتما یک گاری میوه فروشی را روبروی بانک رفاه خواهید دید که یک جوان معلول روی آن میوههای خوشرنگ میفروشد.
او یکی از میوهفروشهایی است که اجازه میدهد تا خودت تک به تک میوهها را انتخاب کنی و حتی اگر بعد از خوردن میوهها خوشت نیامد، میتوانی پس بدهی.
نامش رامین است و ۳۸ سال دارد، او متأهل است و یک فرزند خردسال هم دارد. رامین از ناحیه پا، دست و زبان دچار معلولیت است و باید به حرفهایش دقت کنید تا متوجه شوید چه می گوید.
به گفته خودش مشتریهای ثابتی دارد و هر کسی یکبار از او خرید کند دیگر مشتری اش میشود ولی این روزها کرونا بر مشکلاتش افزوده است، دیگر مثل گذشته کسب و کارش نمیچرخد و تعداد مشتری هایش کاهش یافته است.
او میگوید: «شاید اگر معلول نبودم، اینقدر با خدا رفیق نبودم، شاید قدر زندگی را نمیدانستم ولی الان بیشتر از هرکسی از حال خوش مردم حالم خوب میشود و حتی شاید باورتان نشود ولی من در میان بوی عطر این میوهها هم میتوانم خدا را ببینم و حس کنم».
نجابت و معرفت رامین زبانزد اهالی این محله است. یکی از مغازه داران در مورد او می گوید: «رامین فردی است که اگر یک خانم از او خریدی کند حتما پلاستیکهای میوه را تا ماشین آن خانم حمل میکند و حتی بارها پیش آمده که مشتری رامین یک فرد معلول بوده و او با آن شرایط، وسایل مشتریاش را حمل کرده است».
رامین فقط یک خواسته دارد و آن یک کیوسک کوچک برای فروش میوه در فصل زمستان است زیرا به قول خودش، گاهی سرمای تبریز دستفروش نمیشناسد و چنان به بدنم رخنه میکند که توانایی اندک حرکتیام را هم از من میگیرد.
مقصد هفتم: ولیعصر تبریز
معمولا در ابتدای سنگ فرش ولیعصر بساط جورابفروشی و دستمال کاغذی دارد؛ دو بار به محلی که او میایستاد، رفتم ولی هیچ خبری از او نبود تا اینکه یکی از صاحب مغازههای آن خیابان خبر داد که او در اثر کرونا فوت شده است.
مقصد هشتم: فردوسی تبریز (بازار)
در مسیر خیابان تربیت به سمت فردوسی از ساعت ۱۰ صبح تا ۸ شب دختر ویلچرنشینی را خواهید که جوراب مردانه میفروشد، او معلولیت جسمی دارد و از کودکی با ویلچر هم نشین شده است. علاوه بر پاهایش، توانایی حرکت دستهایش را هم ندارد و به سختی میتواند صحبت کند به طوریکه هیچ کدام از جملات اش را نمیتوان متوجه شد.
نامش فاطمه و ۴۰ سال دارد. او قیمت جورابها را با حرکات دست خود به مشتری نشان میدهد و چند سالی است که خرج خودش را از طریق فروش جوراب مردانه به دست میآورد.
از فاطمه میخواهم تا خواستهای که در دل دارد را به گونهای به من بفهماند که با دست روی ویلچر خود میزند و با صداهای نامعلوم نشان میدهد که از ویلچر کهنهاش خسته شده است.
زندگی ۷۵ هزار معلول در آذربایجان شرقی
اما بهزیستی آذربایجان شرقی چه اقداماتی در خصوص کنترل و به حداقل رساندن اثرات ناشی از شیوع ویروس کرونا برای جامعه هدف خود انجام داده است؟
مدیرکل بهزیستی آذربایجانشرقی می گوید: «۷۵ هزار نفر تحت پوشش بهزیستی آذربایجان شرقی، مستمری بگیر بوده و یا از خدمات غیرمستمری بهزیستی بهره مند هستند».
فرگل صحاف با اعلام اینکه، ۲۸۰۰ شغل ویژه معلولان و مددجویان تحت پوشش این نهاد در استان با پرداخت تسهیلات کرونایی تثبیت و حفظ شد، ادامه می دهد: «این تسهیلات در قالب وامهای کم بهره و صندوق ولایت، ودیعه های مسکن بلاعوض و همچنین تسهیلات پایین با بهره ۱۳درصدی به مددجویان پرداخت شد».
او این را هم اضافه می کند: «تاکنون بیش از ۲۵۰ هزار بسته غذایی به ارزش تقریبی هر بسته ۳۰۰ هزار تومان توسط مراکز غیردولتی وابسته به بهزیستی برای مددجویان توزیع شده است».
به گفته مدیر کل بهزیستی استان، یکی دیگر از فعالیتهای حمایتی برای مددجویان معلول این است که به هر کارآفرینی که مددجوی معلول را استخدام کند، به ازای به کارگیری هر معلول، ۵۰ میلیون تومان پرداخت میشود و کارآفرینان میتوانند تا ۴۰ مددجوی معلول را استخدام و از این حمایت بهره مند شوند.
اگرچه کرونا اشتغال افراد عادی جامعه را نیز تحت تأثیر قرار داده اما بی تردید معلولان جزو اقشاری هستند که بیشترین آسیب را از جانب کرونا دیده اند، اکثر آنها یا خانه نشین شدهاند و یا به دلیل هزینه های بالای زندگی، مشکلاتشان دوچندان شده است.
سبک زندگی معلولان در عصر کرونا، امکانات و شیوههای جدیدی را میطلبد که برایشان فراهم نیست. بی تردید با امکانات قطره چکانی هم نمی توان نیازهای آنها را رفع کرد. حالا اگر مسوولان هیچ اقدام اساسی برای این قشر از جامعه نکنند، تکلیف آنها چیست؟ آیا باید همچنان با شغل های کاذب و دستفروشی کسب حلال کنند؟