در نخستین ماههای تولدش، زمانی که فقط چند ماهه بود، برف را در دامنهی قلعه بابک چشید.
لای پتویی از این دست به آن دست میشد تا برفبازی خانوادگی به یک خاطرهی شیرین بدل بشود. پس از آن، هر فصل جایی و آبوهوایی را به تجربههای کودکیاش افزود. او همانند هر کودکی دوست دارد برگ زرد را با دستاش لمس بکند، دست در آب ببرد تا قورباغهای را بگیرد و میوهای را از درخت بچیند و بخورد.
میداند که مه چیست و هیچ ترسی ندارد. از حیوانات ریز و درشت دور و برمان نمیترسد و همپای بزرگان تا پای آبشار میرود. او فرزند طبیعت است و چیزی برای ترس ندارد.
.